بهاری شاد وخندان ده که، گلها نرگسی باشد
سراپاعشق ومستی ده ،که دلها احمدی باشد
مبارک بادت آن عیدی که ازظلمت بری باشد
مدینه مکه وزمزم سراسر کوثری باشد
زمزمه عطار درآستانه نوروز
عیدتان مبارک
باغبان عشق و مستی را صفایی دیگر است
آل یاسین از گل نرگس پیامی دیگر است
مهدی صاحب زمان خورشید طاها در ره است
عید زهراآمده بوی قیامی اطهر است
زمزمه عطار در طلوع ولایت کوثر دلها
چرا اشک گل یاس ات ز خون است؟
مدینه، مکه ات دشت جنون است
چرا بین الحرم بس لاله گون است؟
بقیع و روضه و طوس ارغنون است!
خضاب خون
ای غیاث مستغیثان ثارِ(1)تو در کربلاست
نیزه در قلب ،تیر در حلق، سینه آماج بلاست
دست قطع و تیرباران در زمین و در سماء
غرق خون گوید:عزیز و عشق و معبودم خداست
چهره و سر در خضاب از خون و سر بر آسمان
دم به دم گوید:نگار و حُب و محبوبم خداست
(1)ثار یعنی خونخواه و خونبهاء و امام حسین چون خون بهاء و خونخواه او خداست به او ثارالله می گویند.
کربلای فاطمه
یا رب این مرغ خیالم با تو دارد زمزمه
دم به دم گیرد بهانه، کربلای فاطمه
می پرد از آشیانش در کنار علقمه
می کشد بو از تراب و از فرات فاطمه
می رود بین الحرم در جلوگاه فاطمه
سربه سر جوید عزیز و خون نگار فاطمه
می پرد گه در نجف بر قبر یارِفاطمه
بار دیگر در بقیع و در منایِ فاطمه
گه رود در کاظمین، چشم و چراغ فاطمه
گه پرد سامره ات شمع و نگار فاطمه
گه به طوست می رود بوسد رضای فاطمه
گه رود در روض? احمد جوار فاطمه
من چه گویم گشته مجنون این خیالم فاطمه
هم پریش و مضطر و هم روسیاهم فاطمه
با که گویم دردِخود، یارب! به جان فاطمه
سوخت جان و آشیانم کربلای فاطمه
کعبه و قدس غرقِ عزا
چرا عرش و سماء گشته سیه پوش
ملائک، جن و انس افتاده مدهوش
ائمه، انبیاء از گریه بیهوش
مدینه، قدس و کعبه، شد سیه پوش
ای مدینه
ای مدینه در شب تارِتو دارم زمزمه
می پرد مرغ خیالم در بقیع فاطمه
این کبوتر گشته مجنون در کنار علقمه
از بقیع تا کربلا جوید نگارِفاطمه
نگارِفاطمه
طوطیایِ چشمِ من اسم مبینِ فاطمه
دارویِ دردهای من خاک حسینِ فاطمه
آمدم در بارگاه دخت پاکِ فاطمه
تا بگیرم توشه از صحن و سرای فاطمه
ماه آذر می زند آتش به جانم فاطمه!
سینه مالا مالِ آتش از نگار فاطمه
می رود قلب و دلِ من کربلای فاطمه
گه بقیع، گه روض? احمد،جوارِ فاطمه
گه وداع و ندبه و اشکِ حسینِ فاطمه
عصمتِ معصومه و حلم و وقار فاطمه
در غدیرِعشق، احمد حیدراست
مصطفی گویی وداعش آخراست
هرکه دارد عشق و مولایش خداست
عشقِ بی حیدر، ولایش بی وِلاست
زمزمه عطار در غدیرِولایت